جدول جو
جدول جو

معنی ضمانت دادن - جستجوی لغت در جدول جو

ضمانت دادن
يضمّنّ
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به عربی
ضمانت دادن
Guarantee, Warrant
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ضمانت دادن
garantir
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ضمانت دادن
garanderen
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
ضمانت دادن
ضمانت دینا , ضمانت دینا
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به اردو
ضمانت دادن
garantieren, gewährleisten
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
ضمانت دادن
гарантувати
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ضمانت دادن
gwarantować
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
ضمانت دادن
garantir
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ضمانت دادن
garantire
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ضمانت دادن
garantizar
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ضمانت دادن
গ্যারান্টি দেওয়া , নিশ্চয়তা প্রদান করা
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
ضمانت دادن
गारंटी देना
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به هندی
ضمانت دادن
รับประกัน
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
ضمانت دادن
dhamana, kuhakikisha
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ضمانت دادن
garanti vermek
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ضمانت دادن
保証する
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ضمانت دادن
гарантировать
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به روسی
ضمانت دادن
להבטיח , להבטיח
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به عبری
ضمانت دادن
보증하다 , 보장하다
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به کره ای
ضمانت دادن
menjamin
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ضمانت دادن
保证
تصویری از ضمانت دادن
تصویر ضمانت دادن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمان دادن
تصویر زمان دادن
وقت دادن، مهلت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
کسی را در پناه خود درآوردن و جان و مال او را حفاظت کردن، فرصت دادن، زمان دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
مهلت دادن. فرصت و وقت دادن:
برآویخت قارن ابا بارمان
سوی چاره جستن ندادش امان.
فردوسی.
اگر نه از قبل شرم آن نگارستی
ز بوسه ندهمی او را بهیچ وقت امان.
فرخی.
حصار دیگر گلواره بد که شاه عجم
بکند از بن و یک ساعتش نداد امان.
عنصری.
ملک الموت او را امان نداد که پای از رکاب بدر آورد و همچنان یک پای در رکاب و یک پای بیرون آورده جان او قبض کرد. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی).
هم آنجا امانش مده تا بچاشت
نشاید بلا بر دگر کس گماشت.
سعدی.
فریبنده را پای در پا منه
چو رفتی و دیدی امانش مده.
سعدی.
که چندان امانم ده از روزگار
که زین نحس ظالم برآید دمار.
سعدی.
گرش بر فریدون بدی تاختن
امانش ندادی به تیغ آختن.
سعدی.
زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده
تاسیرترت بینم یک لحظه مدارایی.
سعدی.
گفتم روم بخواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد.
حافظ.
، امین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به امانت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حاقْ قَ)
به امیری گماشتن. امیر کردن. فرمانروایی دادن. حکومت دادن. تعمیل. امیر کردن کسی را و مستولی گردانیدن بر قومی:
بداده ایم امارت ترا و درخور تست
سپرده ایم بتو هند و مر تو راست سزا.
؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضامن دادن
تصویر ضامن دادن
کسی را به عنوان ضامن معرفی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
زنهاردهی زنهار دادن کسی را در کنف حمایت خود گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امان دادن
تصویر امان دادن
((اَ. دَ))
مهلت دادن، فرصت دادن
فرهنگ فارسی معین